کد مطلب:142045 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:213

بی اعتمادی بزرگان به مردم کوفه
حسین (ع) همراهان خود را گرد آورد و كاروانی را با هشتاد و دو مرد از شیعیان و دوستان و غلامان و خاندانش آماده سفر ساخت. [1] .

به دنبال این اعلام، حسین (ع) آهنگ عراق كرد و برای حج تمتع درنگ نكرد، و محرم به احرام آن نگردید، زیرا برای وی كه سالیانی پیش این تكلیف الهی را به انجام رسانیده بود و تكرار آن واجب نبود.

از اینرو روز هشتم ذیحجه، پس از طواف خانه خدا و سعی میان صفا و مروه و كوتاه كردن مقداری از موی سرش به عنوان تقصیر، عمره خود را به پایان برد و به سوی كوفه حركت كرد. [2] .

در این هنگام، افراد بسیاری از دوستان و پیروانش به او نصیحت كردند و از وی


خواستند كه از این سفر خودداری كند، زیرا به تجربه دریافته بودند: بسیاری از مردم كوفه از نظر فكری، فرهنگی، دینی، و صفات انسانی، در مرتبه ای نیستند كه بشود روی آنها حساب، و به گفتار آنها اعتماد كرد. آنها رویدادهای زمان حضرت علی (ع) و امام حسن مجتبی (ع) را نمونه ای از بی همتی و بی وفایی كوفیان می دانستند. و البته امام حسین (ع) از این واقعیت آگاه بود، آنچنان كه پس از عاشورا حضرت زینب (س) در خطبه ای كه در كوفه ایراد نمود آنها را به داشتن صفاتی ناپسند وصف كرد. ولی اباعبدالله (ع) در زمانی كه همه سرزمینهای اسلامی را برای خود ناامن و برای تبلیغ دین و امر به معروف و نهی از منكر نامناسب می بیند، ناگزیر به سوی كوفه رهسپار می شود، زیرا كه آنجا بخاطر حضور پیروان پدر و برادرش مناسبتر از جاهای دیگر می نمود و از سویی وی با پاسخ به دعوتنامه های بسیار مردم كوفه، حجت را بر همگان تمام می كرد.

به هر حال دعوت كوفیان عامل نهضت و قیام حسین نمی توانست باشد، زیرا او پیش از آنكه عزم سفر كند، مصمم و استوار در برابر حكومت یزید ایستاده بود و وظیفه و تكلیف دانشمندان، آگاهان و دینداران را در برابر چنان اوضاع و شرایطی روشن ساخته بود. ولی با وجود دعوتهای پیاپی اهل كوفه، گریزی از انتخاب آنجا برای انجام وظیفه الهی نمی دید. و چه انتخاب نیكویی بود، زیرا بسیاری از مسائل مبهم در اثر آن روشن گردید، و بدون چنین گزینشی، دیگر حماسه حسینی، كربلا و عاشورا را با آن ابعاد گسترده و آثار شگفتش تحقق نمی یافت.

برای همین هم بود كه آن حضرت به توصیه های محافظه كارانه دوستان و پیروانش اعتنایی نكرد و در عزم و تصمیمش خللی وارد نیامد زیرا كه خود از آنان آگاهتر بود. از اینرو در آغاز حركت به جانب كوفه دستور داد كاغذی آوردند، آنگاه بر روی آن نوشت:


«بسم الله الرحمن الرحیم، من الحسین بن علی الی بنی هاشم، اما بعد فانه من لحق بی منكم استشهد و من تخلف عنی لم یبلغ الفتح و السلام به نام خداوند بخشاینده مهربان، از حسین بن علی به بنی هاشم: اما بعد، هر كس به من بپیوندد بزودی كشته شود و هر كس از من رویگردان گردد به پیروزی نرسد. و السلام.» [3] .

این متن كه بیانگر موقعیت دعوت انبیاء (ع) و ائمه (ع) است بارها در نصوص روایی خاطر نشان شده است؛ از آن جمله است این عبارت در صلوات شعبانیه كه از امام چهارم حضرت زین العابدین (ع) روایت شده:

«اللهم صل علی محمد و آل محمد الفلك الجاریة فی اللجج الغامرة یأمن من ركبها و یغرق من تركها المتقدم له مارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لا حق بارخدایا! درود فرست بر محمد و آل محمد كه كشتی روان در ژرفای امواجند، هر كه بر آن كشتی نشیند ایمن است و هر كه آنرا رها كند غرق شود، آنكس كه بر آنان پیشی گیرد از دین خدا بیرون افتد و آنكس كه از آنان تخلف ورزد تباه گردد، ولی كسی كه همراه و پیرو آنان باشد به آنان ملحق شود.»

ابن عباس چون بر عزم حسین آگاهی یافت، نزد وی آمد و گفت: ای پسرعمو! به من خبر رسیده كه تو قصد داری به عراق بروی؟ به سوی همان مردمی كه پیمان شكن و فریبكارند، براستی آنها تو را به جنگ می خوانند، اما هرگز شتاب مكن و اگر می خواهی با این مستبد ستمگر بجنگی و نمی خواهی در مكه بمانی به سوی یمن برو، كه در گوشه ای امن قرار گرفته است و برای تو در آنجا یاران و برادرانی است، پس آنجا بمان و مبلغان خود را به اطراف بفرست، و به مردم كوفه و یارانت در عراق، نامه بنویس و از آنها بخواه تا فرمانروای خود را بیرون كنند. اگر بر این كار


توانایی یافتند و او را از آنجا راندند و كسی نماند كه با تو به ستیز برخیزد، نزد آنان می روی، و گرنه من از حیله گری و مكر ایشان نگرانم، چنانچه اینگونه عمل نكردند، در همان یمن می مانی تا آنكه خدا آنچه را كه می خواهد پیش آورد. به راستی در آنجا دژه و دره هایی است (كه می توانی خود را از خطرها برهانی).

حسین (ع) در پاسخ گفت: ای پسرعمو! می دانم كه تو براستی خیرخواه و دوستدار من هستی، ولی چه می توان كرد وقتی كه مسلم بن عقیل برایم نامه نوشته و در آن از اجتماع مردم شهر بر بیعت و یاری كردن من خبر داده است، از اینرو من تصمیم گرفته ام كه این سفر را آغاز كنم.

ابن عباس گفت: براستی ایشان را دوباره آزمودی، آنها یاران پدر و برادرت بودند، و فردا به همراهی امیرشان برای كشتن تو برمی خیزند، به تحقیق اگر به سوی آنها بیرون روی و این خبر به ابن زیاد برسد، آنان را بر تو بشوراند. [4] و آنگاه همان كسانی كه نامه برایت نوشتند بدترین دشمنان تو خواهند بود، پس اگر سخن مرا نمی پذیری و خود را ناگزیر از رفتن به كوفه می بینی، دست كم زنان و فزرندانت را با خود بیرون مبر. به خدا می ترسم به مانند عثمان كه زن و فرزندش ناظر بر كشتن بودند، كشته شوی!! [5] .

امام (ع) فرمود: «و الله لا یدعونی حتی یستخرجوا هذه العلقة من جوفی فاذا فعلوا ذلك سلط


الله علیهم من یذلهم حتی یكونوا اذل من فرام المرثة به خدا قسم اینان دست از من برندارند، تا آنكه خون مرا بریزند، پس هنگامی كه به چنان كاری دست زدند، خداوند برایشان كسی را مسلط كند كه آنان را بگونه ای خوار و ذلیل گرداند كه از كهنه زنان هنگام عادت، پست تر شوند.»

[6] .

آن حضرت سخن خود را اینگونه به پایان برد: لان اقتل و الله بمكان كذا احب الی من ان استحل بمكة به خدا سوگند براستی اینكه در جایی (دور از مكه)(كشته شوم، برایم محبوبتر است از اینكه ریختن خونم در مكه مباح شمرده شود. [7] .

پس ابن عباس از او ناامید شد و از نزدش بیرون آمد و چون بر عبدالله بن زبیر گذشت به او گفت: چشم تو روشن باد ای ابن زبیر! زیرا كه حسین از اینجا می رود و حجاز را برایت خالی می كند، و شعری بدین مضمون برایش خواند:

ای پرستو كه در خانه ای! عرصه خالی شد، تخم بگذار و چه چه بزن و هر چه می خواهی منقار بزن! [8] .

ابن زبیر نیز كه خود را رقیب حسین (ع) می پنداشت و از حضور آن حضرت در مكه ناخشنود بود، در پی خبر هجرت حسین به كوفه، نزد اباعبدالله (ع) آمد و گفت: ای اباعبدالله! چه تصمیمی گرفته ای؟ بخدا سوگند! من می ترسم از اینكه مبادا در جهاد با این قوم ستمگر كه بندگان صالح خدا را خوار گردانیده اند كوتاهی كرده باشم.

پس امام حسین (ع) فرمود: من تصمیم گرفته ام كه به كوفه بروم.

ابن زبیر گفت: خدا تو را موفق گرداند، اگر من هم یارانی چون یاران تو در كوفه داشتم، از آنجا چشم پوشی نمی كردم.


و گویا از ترس آنكه مبادا متهم شود، به امام (ع) عرض كرد: اگر در اینجا نیز بمانی، و ما و اهل حجاز را به بیعت خویش بخوانی، دعوت تو را بپذیرم و به سوی تو بشتابیم، زیرا تو برای حكومت و زمامداری از یزید و پدر یزید سزاوارتری! [9] .

امام (ع) فرمود: (ای عبدالله) پدرم مرا از كشته شدن قوچی در مكه خبر داده است كه به سبب آن احترام خانه خدا شكسته شود. و من دوست ندارم آن قوچ باشم. و اگر یك وجب بیرون از مكه كشته شوم برای من بهتر است از اینكه در حرم خونم بریزد. و اگر دو وجب دورتر به قتل برسم باز نیكوتر است از یك وجب. به خدا سوگند! اگر در آشیانه مرغی از مرغان آسمان باشم مرا بیرون خواهند كشید تا با كشتن من به اهداف خویش برسند. و به خدا همانگونه كه یهودیان احترام روز شنبه را پاس نداشتند، اینان نیز حرمت مرا خواهند شكست.

پس از آن گفت: ای ابن زبیر! من در كنار شط فرات مدفون گردم بهتر است از آنكه در آستانه مكه دفن شوم.

و به دنبال بیرون رفتن ابن زبیر از مجلس فرمود: او به من می گوید: كبوتری از كبوتران حرم باش! بخدا قسم اگر یك ذرع دورتر از حرم كشته شوم آن را بیشتر از یك وجب دوست دارم و اگر در سرزمین طف خونم بریزد بهتر است از آنكه در حرم ریخته شود.

آنگاه رو به اطرافیانش كرد و گفت: به راستی هیچ چیز در دنیا برای او (ابن زبیر) بهتر از این نیست كه من از حجاز بیرون روم. زیرا می داند كه با وجود من، مردم به او نمی گروند، پس دوست می دارد كه من از مكه خارج شوم تا اینكه میدان برای او


خالی بماند. [10] .


[1] مقتل خوارزمي، ج 1، ص 22. مورخان تعداد همراهان آن حضرت را متفاوت ذكر كرده اند، ولي به نظر مي رسد رقمي را كه خوارزمي نقل نموده است، چندان دور از واقع نباشد، مرحوم شيخ عباس قمي (ره) به نقل از كتاب مطالب السؤول، مي نويسد:

حسين (ع) همراهان خود را گرد آورد و به هر كدام ده دينار طلا و يك شتر باركش داد و كارواني را با هشتاد و دو مرد از شيعيان و دوستان و غلامان و خاندانش آماده سفر ساخت. (نفس المهموم ص 170، به نقل از مطالب السؤول، ص 74، چاپ سنگي) تا آنجا كه مي دانيم اين گزارش در منابع ديگر نيامده و از صحت و سقم آن به درستي آگاه نيستيم.

[2] طبري، ج 5، ص 385.

[3] لهوف، ص 28. مثير الاحزن، ص 27. كامل الزيارات، ص 75.

[4] البته ابن زياد، در آن هنگام والي بصره بود و شايد ابن عباس پيش بيني مي كرده كه اگر حركت آن حضرت به كوفه، تحقق پذيرد، يزيد ابن زياد را به فرمانداري كوفه برخواهد گماشت. و شايد هم ابن عباس در اين زمينه به آگاهيهايي دست يافته بود كه توده مردم از آن بي خبر بوده اند.

[5] مرج الذهب ج 3، ص 54 و 55. اين گفتگو در منابع ديگر، در دو ملاقات ذكر شده است. ر.ك: طبري، ج 5، ص 383 و 384. تجارب الامم، ج 2، ص 54 و 55 و 56. انساب الاشراف، ج 3، ص 161. اخبار الطوال، ص 244 و 243.

[6] كامل، ج 3، ص 276.

[7] مروج الذهب، ج 3، ص 55.

[8] انساب الاشراف، ج 3، ص 162. طبري، ج 5، ص 384 طبقات (ترجمة الحسين) تراثنا،ش 10، ص 170، اخبار الطوال، ص 244.

[9] مروج الذهب، ج 3، ص 56.

[10] كامل الزيارات، ص 72 و 73. الكامل في التاريخ، ج 3، ص 275. فرازهايي از اين روايت در اين كتابها نيز آمده است، طبري، ج 5، ص 384 و 385. انساب الاشراف، ج 3، ص 163 و 164.